اشعار ملک الشعرای بهار
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

  بهار

بهار آمد و رفت ماه سپند

نگارا درافکن بر آذر سپند

به یکباره سر سبز شد باغ و راغ

ز مرز حلب تا در تاشکند

بنفشه ز گیسو بیفشاند مشک

شکوفه به زهدان بپرورد قند

به یک هفته آمد سپاه بهار

ز کوه پلنگان به کوه سهند

جهان گر جوان شد به فصل بهار

چرا سر سپید است کوه بلند ؟

حیف باشد دا آزاده به نوروز غمین

این من امروز شنیدم ز زبان سوسن

هفت شین ساز مکن جان من اندر شب عید

شکوه و شین و شغب و شهقه و شور و شیون

هفت سین ساز کن از سبزه و سنبل و سیب

سنجد و ساز و سرود و سمنو سلوی من

هفت سین را به یکی سفره دلخواه بنه

هفت شین را به در خانه بدخواه فکن

صبح عید است برون کن ز دل این تاریکی

کاخر این شام سیه ، خانه نماید روشن

رسم نوروز به جای آر و از یزدان خواه

کاورد حالت ما باز به حالی احسن

نوبهار دلپذیر و روز شادی و خوشیست

خرما نوروز و خوشا نوبهار دلپذیر

بر نشاط گل وقت سپیده دم به باغ

فاخته آوای بم زد ، عندلیب آوای زیر

****************************

شعر عاشقانه

سیل خون‌آلود اشکم بی‌خبرگیرد تو را

خون مردم‌، آخر ای بیدادگر، گیرد تو را

ای شکرلب‌، آب چشمم نیک دریابد تو را

وی قصب‌پوش آتش دل زود درگیرد تو را

ورگریزی زین دو طوفان چون پری برآسمان

بر فراز آسمان آه سحر گیرد تو را

باخبرکردم تو را خون ضعیفان را مریز

زان که خون بی‌گناهان بی‌خبر گیرد تو را

نفرت مردم به مانند سگ درنده است

گر تو از پیشش گریزی زودتر گیرد تو را

کن حذر زان دم که دست عاشق دلمرده‌ای

همچو قاتل در میان رهگذر گیرد تو را

ای خدنگ غمزهٔ جانان ز تنهایی منال

مرغ دل چون جوجه زیر بال و پر گیرد تو را

خاک زیر و رو ندارد پیش عزم عاشقان

هر کجا باشد بهار آخر به بر گیرد تو را

 

****************************


 تابستان

ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب

کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب

مرداد ماه باغ به بار است گونه گون

از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب

هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر

هم باغ را به جلوه دگرگونه شد ثئیاب

بنگر بدان گلابی آویخته ز شاخ

چون بیضه‌های زرین پر شکر و گلاب

سیب سپید و سرخ به شاخ درخت بر

گویی ز چلچراغ فروزان بود حباب

یا کاویان درفش است از باد مضطرب

وان گونه گون گهرها تابان از اضطراب

انگور لعل بینی از تاک سرنگون

وان‌غژم‌هاش یک‌به‌دگر فربی‌ و خوشاب

پستان مادریست فراوان سر اندرو

و انباشته همه سرپستان به شهد ناب

یک خوشه زردگونه به رنگ پر تذرو

دیگر سیاه گونه به‌سان پرغراب

یک رز چو اژدهایی پیچیده بر درخت

یک رز چو پارسایی خمیده بر تراب

یک‌رزکشیده همچو طنابی و دست طبع

دیبای رنگ رنگ فروهشته برطناب

یک ‌رز نشسته ‌همچو یکی ‌زاهدی که ‌دست

برداردی ز بهر دعاهای مستجاب

وانک ز دست و گردنش آویخته بسی

سبحهٔ رخام ودانه به‌هر سبحه بی‌حساب

باغست نار نمرود آنگه کجا رسید

از بهر پور آزرش آن ایزدی خطاب

آن شعله‌ها بمرد و بیفسرد لیک نور

اخگر بسی به شاخ درختان بود بتاب

روی شلیل شد به مثل چون رخ خلیل

نیمی ز هول زرد و دگر سرخ از التهاب

آلوی زرد چون رخ در باخته قمار

شفرنگ سرخ چون رخ دریافته شراب

شفتالوی رسیده بناگوش کود کیست

وان زردمو یکانش به صندل شده خضاب

****************************

مرغ سحر ناله سر كن

مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه‌تر کن
زآه شرربار این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ
نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را
پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!
شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله‌بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس، ای آه آتشین!
دست طبیعت! گل عمر مرا مچین
جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این
,

| 13:31 | نويسنده : زهره |